Web Analytics Made Easy - Statcounter

لاتاری ثبت نام نمی کنی؟ لاتاری مهارت آمریکا در نشان دادن تصویری رویایی از خویشتن است. رؤیای امریکایی. تصویر جامعه‌ همه‌چیز تمام. ساخته شدن تصویری که همین "لاتاری" هم وسیله‌ای برای تقویت آن در سطح دنیاست: بهشتی که فقط نصیب معدود افرادی در جهان می‌شود. مرغ سعادتی که روی دوش چند تشنه‌ی مشتاق ِ در جستجوی خوشبختی می‌نشیند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

ساختن ِ آرزو. مدیریت ِ امید. تصویری که اعداد و ارقام و بازگشته‌ها و متخصصین، می‌دانند که واقعی نیست. اما چه فایده که عاشق، کر است و کور. مهدی سلیمانیه 1.هر سال، از کاغذ سفید A4 که عکاسی محل به پشت شیشه‌اش می‌چسباند و می‌نویسد: "ثبت نام لاتاری" می‌فهمم باز یک‌سال گذشته و ثبت نام لاتاری شروع شده‌است. دانشجویم به جای ارسال کار کلاسی‌اش، به اشتباه، برگه ثبت نام لاتاری‌‌اش را برایم ایمیل کرده‌است. چند نفر از اقوام به همسرم گفته‌اند: "چرا شما ثبت نام نمی‌کنید؟ فوق‌اش اگر اسم‌تان درآمد، نمی‌روید!". فصل، فصل لاتاری است.   2.لاتاری اما یک "نشانه" است. نشانه‌ای از جامعه‌ای که احساس‌اش این است: "به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا سرایم". جامعه‌ای که خودش را دوست ندارد. جامعه‌ای که می‌خواهد مرتب "شانس"ش را برای رفتن به جای دیگری امتحان کند. هر سال. هر بار. جامعه‌ای که از جایی که هست، راضی نیست. از دیدن خودش در آینه لذت نمی‌برد. خودش را آن‌قدر که باید، دوست ندارد. جامعه‌ی سر راهی. جامعه‌ای که انگار همه مثل مسافرخانه‌ای موقت به آن نگاه می‌کنند: جایی که امروز مقیم‌اش هستند اما فردا، شاید نه. امیدوار به رفتن.    3.قطعاً مقصر بخش قابل توجهی از این وضعیت، عملکرد کارگزاران بوده و هست. شکی نیست. مسیرهای غلط، ایجاد حس ناامیدی و عدم تعلق. دلزده کردن بخش عمده‌ای از جامعه. فشارهای شدید اقتصادی. بی‌عدالتی. سهم سیاست، پر رنگ است. قسمت دیگرش هم سهم مهارت آمریکا در نشان دادن تصویری رویایی از خویشتن است. رؤیای امریکایی. تصویر جامعه‌ همه‌چیز تمام. ساخته شدن تصویری که همین "لاتاری" هم وسیله‌ای برای تقویت آن در سطح دنیاست: بهشتی که فقط نصیب معدود افرادی در جهان می‌شود. مرغ سعادتی که روی دوش چند تشنه‌ی مشتاق ِ در جستجوی خوشبختی می‌نشیند. ساختن ِ آرزو. مدیریت ِ امید. تصویری که اعداد و ارقام و بازگشته‌ها و متخصصین، می‌دانند که واقعی نیست. اما چه فایده که عاشق، کر است و کور.    4.تقصیر حکومت و سیاست به کنار. اما تمام ماجرا همین است؟ مقصر تمام این میل به رفتن، قمار ِ نخواستن اینجا و عطش ِ کنده شدن، تنها سیاست و حکومت است؟ نه. نیست. ما اگر خودمان را امروز، این سال‌ها، چندان که باید دوست نداریم، بخش مهمی از آن به دلیلی دیگر است: چون خودمان را چنان که باید، نمی‌شناسیم. چون خودمان را به ما نشناسانده‌اند. معلوم است که تکلیف ِ کسی که حس می‌کند خودش هیچ در دست ندارد و تمام چیزهایش را از دست داده‌است و آن خانه‌ی دوردست که همه چیز دارد، اشک ریختن و حسرت و قمار برای رفتن به آن خانه‌ی دوردست است.   5.اگر ایران را می‌شناختیم، اگر هنرهای بی‌زبان و نانوشته‌ی ما زبان پیدا می‌کردند، اگر ادبیات‌مان را می‌کاویدیم و در ذهن کودکان و بزرگسالانمان می‌نشاندیم، اگر معماری ایرانی‌ِ حیرت‌انگیزمان امروز در شهرها، چشم‌هایمان را نوازش می‌داد، اگر دارالفنون امروز نه یک ساختمان رها شده که یک محل گعده و آموزش بود، اگر شخصیت‌هایمان، از رشدیه تا هدایت و از جلیل ضیاء‌پور تا ستارخان، در مستندهایی درخشان و فیلم‌هایی جذاب، قهرمانان ِ زندگی کودکان ما بودند، اگر پوشش ما، نه خاکستری‌ها و کِرم‌های بی‌هویت امروز، که لباس کردی و بلوچی و ترکمنی بود، اگر در خانه‌هایمان به جای IKEA و فلان، حصیر بوشهر و چاقوی زنجان و قالیچه عشایری نشانده‌شده‌بود، آن وقت بیشتر خودمان را دوست داشتیم. آن وقت اینجا، مسافرخانه نبود؛ «خانه» بود.   6.راه، همان است که رفته‌اند: از شفیعی کدکنی و هدایت و رشدیه و محمدرضا درویشی و علی دهباشی و رضا رجب‌زاده‌ی کتابفروشی و علی شریعتی‌ها: مای معمار. مای پژوهشگر هنر. مای معلم. مای نقاش. مای طراح لباس. مای حوزوی. مای دانشجو. مای روشنفکر. باید خودمان را کشف کنیم. باید خودمان را به میانه‌ی میدان بیاوریم. باید به خودمان، حس افتخار مجدد پیدا کنیم. باید به خودمان ببالیم. این دیگر فقط تقصیر سیاست نیست. این، مأموریت ِ ماست. از هر کجا که ایستاده‌ایم.    7.شاید فردا، خودمان را دوست‌تر داشته‌باشیم. شاید برای رفتن، "قمار" نکنیم.